سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما را حقى است اگر دادند بستانیم و گرنه ترک شتران سوار شویم و برانیم هر چند شبروى به درازا کشد . [ و این از سخنان لطیف و فصیح است و معنى آن این است که اگر حق ما را ندادند ما خوار خواهیم بود چنانکه ردیف شتر سوار بر سرین شتر نشیند ، چون بنده و اسیر و مانند آن . ] [نهج البلاغه]
دردودل
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» میوه خوردن آقا

این بارچندم بودکه ماهرچه برای آقامیوه می گذاشتیم متوجه می شدیم که ایشون دست به اونهانگذاشتند.اخه خدا این توفیق رونصیب ماکرده بودکه مسؤل حراست هواپیمای سران سه قوه باشیم.ازهمه مهمتررفت واومدهای آقابه شهرهای مختلف هم بامابودکه هواپیماروحراست کنیم.

هربارکه آقامی خواستندجایی برندماازوقتی که متوجه می شدیم،دیگه طاقت نداشتیم تاروزموعودصبرکنیم.خداخدامی کردیم تااون روزفرابرسه.

هردفعه مامیزجلوی آقاروبامیوه های خیلی زیباپرمی کردیم.میوه هایی که هرکسی می دیدلااقل یه ناخنکی می رفت.مثلاخوشه های انگورقرمزیاقوتی،پرتغال درجه یک،سیب هایی که واقعاباآدم حرف می زد.....

اماهرچه مامی رفتیم وازکنارشون ردمی شدیم،می دیدیم دست به میوه هانزده بودند.برامون خیلی جای تعجب بودکه چرا؟

تااینکه یه روزگذرمون خوردبه دفترآقا.جریان روبه رئیس دفترآقاگفتم.اون لبخندی زدوگفت:اگه می خوای دفعه ی دیگه اقامیوه بخورندبروازمیدون تره بارپایین شهرویه مدل میوه، اون هم خیلی میوه ی سرحالی نباشه،تهیه کن اون وقت شایدآقابخورند.

تااینکه بالاخره یه روزبودکه گفتندآقامی خواندبه یکی ازشهرهابرندوآماده باشید.

ماهم رفتیم به یکی ازمیدون های تره بار.امانتونستیم یه جورمیوه بخریم.چون انگاریه جورهایی سختمون بود.کمی سیب،چندتایی هم پرتغال وچندتایی هم خیار که ازقضایکی این خیارهاکمی کج بودوکمی هم به قول معروف پیرشده بود.

این هاروگذاشتیم روی میزجلوی آقا.وقتی که آقاپیاده شدندسریع رفتم ببینم که آقامیوه خوردندیانه؟چون خیلی کنجکاوشده بودم.وقتی رفتم دیدم تنهامیوه ای که خورده شده بودهمون خیارپیرشده بود.همه ی ماهایه دفعه ازداشتن چنین رهبری احساس غرورکردیم.پیش خودم گفتم:ای کاش تموم مردم دنیامی دونستندماچه رهبری داریم.

دفعه ی آخری که همسفرآقابودم به ایشان گفتم:من دارم بازنشست می شم واین سفرآخرمن باشماست.یه یادگاری به من بدید.

ایشون اومدندچفیه شون روبدندمن گفتم :من این روقبول می کنم ولی اگه می شه یه چیزدیگه هم بدید.اونوقت ایشون بایه لبخندی  که هرگزفراموشش نمی کنم،انگشتر  شون روازدستشون درآوردندوبه من دادند.که همیشه همراهم هست وازخودم جداش

نمی کنم.

                                                            به نقل ازگفته های سردارعلی اصغرمطلق



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( چهارشنبه 86/11/24 :: ساعت 8:1 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نتایج
امتحانات
درس وبحث
ازدواج آسان
مهمان
کیک تولد؟؟؟
صبورباش تاخوش باشی
اوقات فراغت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 8
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 95746
» درباره من

دردودل
م.یگانه
نیومدم که هی چیزبنویسم اونم هرچی اومدم گاهی وقتادردودل کنم.ازبوی عشق بگم که چیه....

» آرشیو مطالب
دی ماه 1386
بهمن ماه 1386
اسفندماه1386
فروردین ماه1387
اردیبهشت ماه1387
خردادماه

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
وبلاگ شخصی سیدمحمدانجوی نژاد
همه چیز...
شنگول منگول
دلنوشته های یک مادر
بازمانده تنها
مهدی حیران
مسافرکربلا
نقطه سرخط
مینا
مادرانه
فاطمه زهرا
رسپنا
فرشتگان رنجور
شماها
حرف دل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان
























» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب